احساسات و عقل دو موضوع متفاوت و در عيت حال به هم وابسته اند دکتر مريم نصر اصفهاني استاد دانشگاه اصفهان است که 16 تيرماه در محل پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي در طي يک سخنراني مطالبي را در اين باب بيان کرد, قسمتي از اين سخنراني را در مطلب زير بخوانيد


فلاطون در رساله «فايدروس»، داستاني تعريف مي کند و معتقد است که نفس انسان سه جزئي است و به ارابه اي مي ماند که دو اسب آن را مي کشند که ارابه ران «عقل» است که هدايت اسب سفيد «عواطف مثبت» و اسب سياه «عواطف منفي» را در دست دارد. او در اين رساله، تأکيد مي کند که ممکن است آن اسب سياه در ميلش به معشوق از کنترل عقل خارج شود در اين حالت ارابه ران که «عقل» باشد بايد چنان دهانه اسب را بکشد که خون و کف از دهانش بيرون بريزد.


واقعيت اين است که اين نگاه تقابلي ميان «عقل» و «احساسات» بواسطه رواقي ها، در تاريخ انديشه باقي ماند و بعدها به انديشه فيلسوفان ما هم وارد شده است؛ هر چند ارسطو به اين نگاه باور نداشته است.


از اين رو، غلبه اين نگرش در تاريخ فلسفه باعث شده است تا اغلب، «نفس» را چند جزئي بينگاريم؛ به اين معنا که ميان «عقل» و «احساس» پيوندي قائل نشويم و همواره به احساسات با نگاهي منفي نظر کنيم. متأسفانه اين نوع نگاه، همچنان در تاريخ فلسفه باقي است. بنابراين به نظر مي رسد که بن «تاريخ» و بن «تاريخ فلسفه اخلاق» نسبت به «جنسيت» بي طرف نيست و در اين مورد کتاب هاي بسياري نوشته شده است. و از آنجا که وجود زن با عواطف تعريف مي شود، ماهيت عقل، مذکر دانسته شده است. البته در فلسفه غرب، عقلانيت با تعالي نگي به خود معني بخشيده است و نگي نيز با واقع شدن در اين ساختار به وجود آمده است.


ن


اما در دوران مدرن با به وجود آمدن دو نحله اخلاقي جديد يعني «تکليف گرايي کانتي» و «پيامدگرايي» ما باز با سه مفهوم «عقل»، «خود در برابر ديگري» و «عمومي در برابر خصوصي» مواجه مي شويم و گويي قرار است اخلاقيات تنها براي قلمرو عمومي موضوعيت داشته باشد و وقتي از اخلاق حرف مي زنيم چندان به قلمرو خصوصي ورود نمي کنيم و عنايتي به ارزش هاي قلمرو خصوصي نداريم. اين انتقاد تا قرن بيستم هم ادامه مي يابد.


حال اين پرسش مطرح مي شود که ن در فلسفه اخلاق به دنبال چه چيزي هستند؟ خانم آنک باير در مقاله خود در سال 1990 ليستي از ني که به فلسفه اخلاق ورود کرده اند، ارائه مي کند و در ظاهر به اين نتيجه مي رسد که آراي اين ن هيچ ارتباطي به هم ندارد؛ برخي فمينيست، برخي روانشناس و برخي حقوقدان و. هستند. اما در ادامه به وجوه مشترک ميان آنها مي رسد و مي گويد وقتي در آراي اين ن دقيق مي شويم صداي مشترکي مي شنويم و اين صدايي است که از «عشق» سخن مي گويد، از چيزهايي که ن در زندگي فراهم کرده اند و ديده نشده است. باير در همين مرحله، مقاله خود را جمع بندي مي کند اما الگوي عامي ارائه مي دهد تا آراي فيلسوفان جديد نيز در اين چارچوب ادامه يابد؛ يعني «در شمار آوردن احساسات در قلمرو اخلاق». اينکه با اصلاح عواطف و احساسات مي توان به لحاظ اخلاقي فضائل بيشتري را کسب کرد.


به نظر مي رسد که متفکران زن، مرز بين عقلاني/ احساسي، بيروني/ دروني را مي شکنند و معتقدند که همه اينها با يک پيوندي مي توانند توسعه پيدا کرده و ادامه يابند و ادعاي بزرگي که همه آنان مطرح مي کنند اين است که احساسات در فرآيند دستيابي به فهم اخلاقي بايد تحسين شود؛ يعني رشد اخلاقي احساسات از فضايل است و همين نگرش باعث مي شود تا «نظريه اخلاق فضيلت گرا» نسبت به نظريه «تکليف گرا» و «پيامدگرا» که به اصول، کليات و عقلانيت بسيار وابسته بودند، در ميان ن طرفداران بيشتري پيدا کند.


نکته ديگر «آتونومي» و «خودآييني» است. واقعيت اين است که «انسان خودآيين» بيشتر براساس اقتضاي قواعد کلي عقل عمل مي کند و قرار است که اراده و اخلاقياتش از غرايز و تجربياتش هيچ تأثري نپذيرفته باشد. فيلسوفان زن اغلب اين مفهوم خودآييني را به چالش کشيده اند و معتقدند که انسان نمي تواند از شرايطش جدا شود.


واقعيت اين است که همواره تاريخ فلسفه خود را در تعارض با «ديگري» درک کرده است. در اين ميان، خانم «ويرجينيا هلد» معتقد است که اگر به نقش «مادري» توجه کنيم که از قضا، تنها مختص ن هم نيست، در خواهيم يافت که ديگر لازم نيست خود را در تضاد با «ديگري» بشناسيم و اين شناخت را اتفاقاً بايد در ارتباط با «ديگري» به دست آورد. مادري در فهم متداول از انسان عاقل تشکيک ايجاد مي کند و فعاليتي بسيار استثنايي است که در هيچ کدام از قواعد عقلي نمي گنجد و سرشار از فداکاري، تجربه و تکامل براي هر دو طرف است.


ن


ما هميشه از «فرد» در برابر «جمع» حرف زده ايم. واقعيت اين است که اين دو قطبي ديدن «خود» در برابر «ديگري» بي معنا است چراکه ما يک قلمرو ارزشمند «ديگري» نيز داريم که ن آن را به طور ويژه اي تجريه مي کنند. اين قلمرو بين «فرد» و «جمع» است؛ يعني، «ديگران خاص»؛ کساني که به آنها احساس و علقه داريم. سرزمين ديگران خاص، سرزميني است که همه ما در آن مسئوليت اخلاقي سنگين تري داريم. اين ديدگاه را مي توان در آثار فيلسوفان طرفدار «اخلاق مراقبتي» به شکلي برجسته ديد. و اينجا است که «خودآييني عقلاني» جاي خود را به «خودآييني اخلاقي» مي دهد که خود را در ارتباط با ديگران مي فهمد و در مفاهمه به وجود مي آيد.


به زعم آنان، نبايد قلمرو خصوصي را از قلمرو عمومي جدا ديد و بايد به فضايي عادلانه در اين قلمرو دست يافت. قلمرو خصوصي مهم است و بايد زير چتر قانون قرار گيرد. قلمرو خصوصي را به عنوان يک جزيره دور افتاده نبينيم و ارزش هاي آن را بفهميم. کتاب «انديشيدن مادرانه به سوي سياست هاي صلح» بيان مي کند که چگونه «مادري» مي تواند به الگويي براي رسيدن به «صلح» بدل شود. بر اين اساس، مي توان چنين نتيجه گيري کرد که نگي حاوي ارزش هايي است که ظرفيت فهميده شدن در سپهر عمومي را نيز دارد.



 


 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شرکت تبلیغاتی اسنپ ملک محمد علی فرزین همیشه یه راه هست... قلب شکسته | وبلاگ عاشقانه طراحی دکور سالن زیبایی و کلینیک زیبایی معرفی اماکن تفریحی ایران ** وبلاگ رسمی سیب سبز ** سایت هواداران امیر کوثری خاطرات یک شکست خورده